خلاصه رمان :
وقتی شعر بود وحجم صدای تو ، وقتی تنها یاریگر دستانم دست تو بود ، نه شب، شب بود و نه روز، روز .. فقط عشق بودو چشـــــــــــــــم مستِ تو..!! مرا پرنیا بنامید .. شاد ، مهربون ، شوخ ، سرزنده ، و دور از غرور و خودخواهی .. و اما او را آرشا بنامید .. سرد، جدی و مغرور .. !! منتظر حضور عزیزان …
خلاصه ای داستان رمان :
دانلود رمان قصه ی دختری است به اسم پریناز که توی محله های جنوبی شهر زندگی میکند، پدرش یه مغازه دار ساده و مادرش زنی عامی است ، روزمرگی برایش آهنگ یکنواختی سر میدهد تا اینکه همسایه ی جدیدی به کوچه ی آنها نقل مکان میکند که ، بر حسب اتفاق همسایه ی دیوار به دیوارشان نیز هست .ورود این تازه واردین سر آغاز قصه خواهد شد. داستان موضوعی پلیسی و البته عاشقانه دارد با پایانی خوش…
خلاصهی رمان:
ماجرا از جایی شروع می شود که ریتا در آغاز ۱۸سالگی به کشور زادگاهش برگردانده میشود و پدربزرگ ثروتمندش خودرا از او پنهان نگه میدارد.او باید طبق قرارداد ۶ سال از عمرش را در این کشور بماند.
خلاصه:
بهار فصلی است، که هرگاه با آمدنش، مرا به اندیشه کردن در کار خالق بی همتا تشویق می کند.
هرچند این فصل، یک فصل حیرت انگیز از نوع خود است و خاطرات خوشی از خود به جای می گذارد.