از آخرین تماس تلفنی اش
از صدای گریه های زنی پشت پنجره
زنی میان پنجره و شهر
شهر و آسمان
دریایی به جیب ریخته است
که هر کجا قدم می گذارد
چند بطری آبجو
از کنارش آرام
سمت جدول سر می خورد
مردی که تنهاست
مردی که موج دارد مردی که دور دهان اش پر از کف است
هر روز را
دو روز گریسته است
(بهرنگ قاسمی)