دوست دارم دستت را بگیرم و باهم
شهری را پیدا کنیم که جاده ندارد
نه کوچهای
نه خیابانی
و نه حتی قدمگاهِ کوچکی
شهری که متروکه باشد
و هنگام در آغوش کشیدنت
آنقدر سکوت کند که
صدای جریان خونت را
با رودخانهها اشتباه بگیرم
و با خیالِ راحت هزاربار
در آغوشت بمیرم و تا میبوسیام
دوباره زنده شوم
جادهها که نباشند
نه رفتنی هست
و نه آمدنِ کسی که میترسم
شاید جای مرا بگیرد