خلاصه رمان :
دانلود رمان داستان ام رمان بچه هایی که مشغول بازی بودند،…ام رمان….. با دیدن کالسکه مجلل و خاک آلود که آرام به سوی کوچه بن بست پیش می آمد….ام رمان…، دست از بازی کشیدند و به کوچه اصلی هجوم بردند. مصیب با شنیدن هیاهوی بچه ها، از پستوی دم در بیرونی، خارج شد و توی کوچه دوید…ام رمان…. چندبار با دقت چشمان کم سو را، تنگ و گشاد کرد..ام رمان.. دیدن کالسکه، هیجانی آشکار بر صدا و پیکرش نشانده بود..
دانلود با فرمت pdf
DOWNLOAD
دانلود با فرمت APK
DOWNLOAD