ﺑﺮﺳﺮ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﯼ ﺳﺒﺰ ﻓﻠﮏ
ﺑﺎﻏﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﮔﻔﺖ
ﺩﻝ ﺗﻮ ﭼﻮﺑﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ
ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ
ﺩﻝ ﭼﻮﺏ ﺭﺍ
ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ
کاش می دانستم کیـــست
آن که هر شب برایـــــــت
دست قلاب می گیــــــــرد
تا هر شـــــب، خواب را از چشمانم بپرانی
دیواری کوتاهتــــــــــــر از خواب های من نیافـــتی
لعنــتــــــــــــی
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست
از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست
اگه نیایی
می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن